فرمانده داشت با شور و حرارت صحبت میکردو وظایف رو تقسیم میکردیکدفعه یادش اومد باید خبری رو به قرارگاه برسونه سرش رو چرخوند یه پسربچه بسیجی رو توی جمع دید گفت پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیام رو بده پسر بچه بلند شدخواست بگه موتورسواری بلد نیست ولی فرمانده اونقدر با ابهت گفته بود که روش نشد بگه بلد نیست دوید سمت موتور موتور رو توی دست گرفت شروع کرد به دویدن صدای خنده همه ی رزمنده ها بلند شد.....

                                                     

  ********************                 *******************                     ********************                 

داخل که شدیم دیدیم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته

 گفتم بچه بند شو برو بیرون الان اینجا جلسه هست ...

یکی سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت : این بچه فرمانده گردان تخریبه !

 

.......

باتشکر از نشریه حضور

ammar19.parsiblog.com